سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

و جعلنا الیل لتسکنو فیه...

اما در من هراسی است که آرامش شب را در هم می شکند!

عذاب می کشم از گناهانی که نکرده ام و سایه بر روحم گسترانیده اند!

جوانه شوقی در من است که در زیر سایه ی علف های هرزه هرگز ق نخواهد کشید!

چگونه به آسمان دست بساید اندیشه ای که میان انبوه علف های هرز گم شده؟!

تو آن بزرگترین عظمتی هستی که قامت کوتاه این نهال نو رسته از درکت عاجز است...

دستم را بگیر وبه آسمانم ببر!

پنجه ای از نور کافی است که به سمتت متمایل شوم!

بیهوده بی تو بر قامت ساقه های این فصل می پیچم...

هرچه بخیزم بی تو تمام دشت هم که از من پر شود ،باز تکیه ام بر زمینی است که تکیه اش بر آسمان است!

پای خودت که در میان نباشد شب و تاریکی وهیچ سکینه دیگری سر سوزن آرامش نمی آوردند!

دل به تو می سپارم که سراسر آرامشی!!!


نوشته شده در یکشنبه 97/1/12ساعت 7:2 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |